• وبلاگ : درد عشق
  • يادداشت : آشتي با خدا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام داداش عزيز ، حس و حالتونو كاملا درك ميكنم ، اين جملات رو هم عينا از وبلاگ خودم با تاريخش براتون كپي گرفتم .

    ...............................................................................

    شنبه چهارم شهريور 1385

    اولش ياد خــــدا...

    سر مـنشأ شعــــــــــــــــــر ناب من الله است

    چـــون اوست که از درد دلـــــم آگاه است

    خـــــــوش عاقبت است هر چه خوش آغاز است

    آغــــــــاز سخن هميشه بســــــــــم الله است

    ببينيد آدم وقتي حاجتي داره چقدر با خدا ميشه ؟ عين اينكه با يه دوستي يه مدتي زياد رابطه نداشته باشي بعدا يه چيزي پيش مياد كه بهش محتاج ميشي و ازش كمك ميخواي اونوقت چيكار ميكني؟ زنگ ميزني چاپلوسي و پاچه خواري و ... كجايي و پيدا ميدا نيستي و .... . حالا كار ما با خدا هم همين جور شده تا خوشيم و طلبي نداريم بي يادش روزامونو سر ميكنيم تا ورق روزگار برگشت و يه آرزو و حاجت و طلبي پيدا كرديم يادمون مياد كه بله ما هم خدايي داريم ، با خداميشيم ، سعي ميكنيم خودمونو پيشش عزيز كنيم ، واي كه چقدر خودمونو تغيير ميديم و سعي ميكنيم متفاوت باشيم ، امااااا بر خر مراد كه سوار شديم ديگه خدا بي خدا باز دوباره فراموشش ميكنيم ، يادمون ميره كه همين خدا بود كه ما ر به اونچيزي كه ميخواستيم رسوند .... چرا ما آدمها اينجوري هستيم؟ چرا اينقدر فراموشــكار و سـست عهديم؟ چـــرا اون بلي رو كه روز الست گفتيم يادمون نمياد؟