سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درد عشق

یکشنبه 85/9/5 ::  ساعت 2:43 صبح


 

 

بسم رب عشق

 

خدمت خالق خوب خودم سلام و عرض ادب دارم . حضرت حق میدونم که همچون همیشه به رتق و فتق امور خدایی میپردازین و صدای من حتی از صدای وز وز پشه ای در گوش فیلان هم کمتره . ولی خوب با بانگ دل امشب باهات حرف میزنم تا شاید صدای دلم رو بشنوی . 

حضرت حق خودم میدونم که چند وقتیه ازت کمی دور شده بودم . و کمتر عرض ارادت میکردم و همش غر میزدم .مگه نه؟ چکار باید میکردم  آخه خداجون خودت پیش خودت نگفتی این بنده من ظرفیت این امتحان رو نداره ؟ نگفتی که تو یک لیوان به اندازه یک پارچ مشکل جا نمیشه؟

صاحب من آخه منم یک بنده ام مثل همه . کم جنبه و کم ظرفیت .ما کجا و کرم تو و مروت تو کجا؟

من بدکنم و تو بد مکافات دهی

پس فرق میان تو ومن چست بگو

باریتعالی این مدت رو به من ببخش . امروز رو از من ببین نه دیروز مو. تو که مثل ما آدمها نیستی . تو خدایی.

از امروز فکر میکنم دوباره به خودم اومدم .فکر میکنم فهمیدم که در مقابل تو یکتای عالمیان اشتباه کرده ام و خضوع خود را نرسانده ام . پروردگارم از امروز تصمیم دارم که دوباره خودم شوم . همونی که تو آفریدی .نه اونی که خودم ساختم . بهت قول میدم . تو که دیگه تو دل منم میبینی . میبینی که راست میگم . به تو که نمیتونم دروغ بگم . میتونم؟

امشب که بعد از مدتهای مدید دوباره رو به قبله تو سر به خاک سائیدم . لذتی بس عظیم به من داد . شاید لذت عبادتت رو مدتها بود فراموش کرده بودم . ولی ازت ممنونم که امروز به وسیله ای دوباره  خط ارتباطی تو با من وصل کردی . دیگه نمیخواهم لذت عبادت تو رو به هیچ چیزی ترجیح بدم . میخواهم با تو باشم تا به تو بپیوندم .

فقط ازت یک خواهش دارم . آ خدا تا وقتی بر سر عهدم با تو و خودم و دیگران هستم مرا زنده بدار . ولی هر گاه که من از راه صداقت و وفای به عهد با تو و بندگانت بیرون آمدم . ایزد منان از تو میخواهم مرا با فلاکت از دنیا ببری .

آخدا . اینم بگم . بی تو هیچ هیچ هیچم ها . اگه نخواهی دستم رو بگیری .تو جاده زندگی شاید مانند همه انسانها صد ها بار زمین بخورم . اگه اون موقع تو رو نداشته باشم به کی توکل کنم و از جام برخیزم .

اینبار دیگه میخواهم برخیزم . بخاطر تو . بخاطر خودم . و حتی بخاطر سارینام . آخه اون هر چند اگه نتونه برگرده پیشم .بازم ته دلش منو دوست داره .

میخواهم روی پاهام به ایستم و مردانه فریاد انا الحق بزنم . تا بشنوم و بشنوی و بشنوند .

خودت گفتی از تو حرکت از من برکت ، پس من حرکتم رو با نیت تو و غربت الی الله انجام میدم . تو هر کاری . بعدش بستگی به کرم و مروت و مردونگی خودت داره .

 خدا وندا چون نیتم تو همه امور سعی میکنم خیر باشه پس:هر چه پیش آید خوش آید ما که خندان میرویم.

خدت هوامونو داشته باش خوب؟ خیلی نوکرتم .به خودت قسم

      

 

 

این چند تا پند رو هم تو وبلاگ یکی از دوستان عزیزم دیدم که چون ایشون هم نقل از جایی دیگه کرده بودن .بنابراین بنده هم با اجازه اینکار رو میکنم :

 

 

پند اول:بوقلمونی، گاوی بدید و بگفت:در آرزوی پروازم اما چگونه ، ندانم، گاو پاسخ داد: گر ز تپاله من خوری قدرت بر بالهایت فتد و پرواز کنی. بوقلمون خورد و بر شاخی نشست. تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید، تیری بر آن نگون بخت بینداخت و هلاکش نمود.
نتیجه اخلاقی: با خوردن هر گندی شاید به بالا رسی، لیک در بالا نمانی
!

پند دوم:گنجشکی از سرمای بسیار قدرت پرواز از کف بداد و در برف افتاد. گاوی گذر همی کرد و تپاله بر وی انداخت . گنجشک ز گرمای تپاله جان بگرفت و به آواز مشغول شد. گربه ای آواز بشنید، جست و گنجشک بدندان بگرفت و بخورد
.
نتیجه اخلاقی:هر که گندی بر تو انداخت، حتماً دشمن نباشد.هر که از گندی بدر آوردت، حتماً دوست نباشد.گر خوشی، دهان ببند و آواز، بلند مخوان
.

پند سوم:خرگوش از کلاغی بر سر شاخ پرسید که آیا من نیز میتوانم چون تو نشسته ، کار نکنم؟ کلاغ پاسخ داد: چرا که نه. خرگوش بنشست بی حرکت، روباهی از ره رسید و خرگوش بخورد
.
نتیجه اخلاقی : لازمت نشستن و کار نکردن بالا نشستن است
.

پند چهارم:برای تعیین رئیس، اعضاء بدن گرد آمدند. مغز بگفت که مراست این مقام که همه دستورات از من است، سلسله اعصاب شایستگی ریاست، از آن خود خواند: که منم پیام رسان به شما ، که بی من پیامی نیاید . ریه بانگ بر آورد : هوا، که رساند؟ ... من، بی هوا دمی نمانید، پس ریاست مراست. و هر عضوی به نحوی مدعی، تا به آخر که سوراخ مقعد دعوی ریاست کرد. اعضاء بنای خنده و تمسخرنهادند و مقعد برفت و شش روز بسته ماند. اختلال در کار اعضاء پدیدار گشت. روز هفتم، زین انسداد جان ها به لب رسید و سوراخ مقعد با اتفاق آراء به ریاست
.
نتیجه اخلاقی : چون لازمت ریاست علم و تخصص نباشد، هر سوراخ مقعدی ریاست کند.

اگربی ادبانه است ببخشید .

 

این قسمت رو هم به نشونه احترام به خواهر ارجمندم و تشکر به خاطر تمام خیر خواهی هاشون نسبت به من و سارینام از وبلاگ بن بست نقل میکنم :

 

 

من همینم !

 

روزگار از پی هم میگذرد ، ما همانیم که بودیم و همین خواهیم ماند!

 

 

 

دلم گرفت از این همه دیوار که مـرا از تو دور میکند

 

دلم گرفت از این همه کوچـــه که بن بسـت است

 

بگذار ســـــــــر راهـــت تنهاترین منتظـــــــر باشم

 

تا تــو هم تنها ترین خاطره ی ســــــبز من باشی

 

 

 

 امیر و ساریناش 

 

 

 

 


 نویسنده: بهاره

نظرات دیگران


لیست کل یادداشت های این وبلاگ