سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درد عشق

جمعه 85/8/5 ::  ساعت 5:54 صبح


 

               

  اندر مزمت شبای جمعه:                         

لعنت به این شبای جمعه که از همیشه خراب ترم . راستی ببخشید سلام به

همه تون .این روزا اصلا حال و روز خوبی ندارم . از دوشنبه که از بانک برگشتم  تا

امروز اصلا از خونه بیرون نیومده بودم . غروب رفتم خرید برای خونم . آخه 6 ماهه

که حوصله نه این کار روداشتم و نه هیچ کار دیگه ای . ولی خوب سه روزه

تصمیم گرفتم استقلال م رو کامل کنم .و کلا غذا خوردن خونه بابا رو و همچنین

رفتن اونجا رو تعطیل کردم.آخه آخرش چی . اگه سارینام برنگرده .منکه از اون

آدمها نیستم بتونم یک عمر برم خونه پدرم . حکایت یک سال و دو سال نیست

که .. حالا دیدی زبونم صد هزار بار لال به این زودی ها هم نمردم  تکلیف

چیه؟  آشپزخونه هم که کاملا تعطیل بود .تا امشب که رفتم یک کم ملزومات

آبدارخانه گرفتم(سارینا یادته ملزوما آبدارخانه جزء کدوم گروه از هزینه ها بود ؟) .

خلاصه از قابلمه و ... گرفته تا بقیه چیز های لازم .همه رو خریدم . و یا علی از تو

مدد.ولی حیف که اومدم خونه باز شدیدا دپرس شدم و رفتم تو هم ،  یک

لقمه هم نخوردم نه بخدا . هنوز هیچی نخوردم.کو اشتها وانگیزه. من دیگه

فکر نکنم هیچوقت یک آدم نرمال بشم و بتونم عادی زندگی کنم.غروب هم خاله

جان بزرگه و پسر بزرگشون تلفن زدن برای دعوت خونه پسرخاله .آخه همه اونجا

جمع بودن از تهران و نطنز و.. .اما کی حوصله داشت بره؟ با یک بدبختی تونستم

عذرخواهی کنم  .  بگذریم حال و  روزگار منم شده برای همه آیینه دغ  ،  باور

کنین  اگه جایی نمیرم و 3 روزه خونه پدرم هم نمیرم یکی از دلایلش حال و

روزگارمه دلم نمیخواهد با دیدنم و سکوتم و ... حال بقیه رو هم بگیرم .آخه جایی

که میرم بقیه رو میبینم مخصوصا زوجهای جوون رو و محبت بینشون و هم

دلی شونو و..  باور کنین حسودیم میشه(منظورم غبطه است) یاد همه خاطرات

خوب گذشته ام می افتم .به قول شاعر:

    سرم را سر سری متراش تو ای استاد سلمانی  

   که این سر در دیار خود سر و سامانی داشته 

باور کنین محبت بین ما  شاید کمتر بین زن و شوهری باشه . بخدا قسم واقعیت

رو میگم . یاد تموم لبخند های سارینام موقعی که از بیرون می اومدم وبا ذوق

کردنش همراه بود . باور نمیکنین (کاشکی خودش باور میکرد)که چقدر

میخوامش .باور کنین راست میگم که هر لحظه بدون اون برام دیر تر ازقرنی

میگذره میتونین درک کنین اگه بگم دیگه کم آوردم و نمیتونم ؟؟؟ باور کنین اگه

دیگه تموم دنیا رو هم بهم بدن بدون سارینام ، بازم حاضر نیستم یک لحظه هم تو

این دنیای کثیف و نامرد بمونم . حالا میفهمم که مولای متقیان مرد مردان دستگیر

مستمندان و بخشنده بر توبه کنندگان  چه  فرمودند  اون موقعی که در  مورد

ارزش دنیا نزد ایشان پرسیدند: 

 

* بخدا قسم که دنیا نزد من از آب بینی بز هم کمتره *

 

البته بلا تشبیه بنده و ایشون . ما کجا و ..... آقا از کرامت و بزرگی به اینجا

رسیدن . منم ازبدبختی و فلاکت     .

بابا والله بالله من دنیامو با سارینام  میخواستم .با تنها سهمم از این دنیای نکبت .

که آخرشم این فلک کجمدار بهم حسودی کرد و میخواهد تنها سهمم وداراییمو 

ازم بگیره !!  چرا باور نمیکنه چقدر میخوامش ؟ اگه میدونه پس چرا اذیتم میکنه؟

چرا ؟ چرا؟ چرا؟ بخدا قسم هیچ وقت هیچ کس سارینا رو اندازه من دوست

نداشته و نمیتونه داشته باشه . باباباور کنین سارینا از اون دختر هایی نیست که

خدایی نکرده هوایی شده باشه و... اون خیلی پاک و نجیبه .بخدا منم ذاتا آدم

بدی نیستم و قلب رئوفی دارم .(اینو دیگه مطمئنم که سارینام میدونه). 

نمیدونم چرا سارینا نمیخواهد حرفمو گوش کنه و باور کنه .بابا به خدا خودش دید

بخاطرش حاضر شدم از همه دار و ندارم بگذرم . فقط یه مشکل بزرگ دیگه ای

هست . اگه نتونستم .اونو بپذیرم فقط یک دلیل داشت و داره که ترسیدم با قبول

این یکی دیگه اصلا نذارن سارینا پیشم برگرده و سریع تر و راحت تر اونو ازم جدا

کنن. من حتی حاضر بودم که اونم قبول کنم و فقط یک جوری بهم قول بدن که

بعد از قبول اون شرط میذارن سارینا برگرده . ولی افسوس که در جواب این

نگرانیم اینو شنیدم که معلوم نیست تازه اگه قبول هم بکنی شاید 40 الی 50

درصد احتمال داشته باشه که بر نگرده . البته من شک ندارم که سارینا هر

چی باشه برای من یکی اهل دوز و کلک نیست.من تمام غم و غصه ونگرانیم اینه

که نذارن برگرده.آخه احساسم بهم میگه مادر خاونومیم دیگه نمیخواهد اون پیشم

برگرده(البته نه از روی کینه و عداوت بلکه اون فکر میکنه اینجوری آینده دخترش

بهتره) . من به سارینام گفتم اگه تو واقعا برای اطمینان از آینده اینو میخواهی و

خدا وکیلی چیز دیگه ای نیست و بعد از قبول اون توسط من ،تو میتونی برگردی.

و حتی اگه دیگران خدایی نکرده مخالفت کنن و نخواهن برگردی مثل یک شیر زن

به ایستی و بگی من بر میگردم . من این شرط رو هم قبول میکنم . خلاصه

کنم .سارینای من پذیرفت که با هم یک جلسه رو در رو صحبت کنیم و بهم قول

بده که برمیگرده .تا منم با خیال راحت همه چیزو بپذیرم . ولی نمیدونم بعدش

چی شد که سارینا قبول نکرد همدیگه رو ببینیم و مشکل رو یکبار برای همیشه

حل کنیم . بابا والله بالله من نمیخواهم سر سارینا رو گول بمالم و یا نمیخواهم

احیانا اشتباهات گذشته رو تکرار کنیم . من اینقدر شعور دارم اینو بفهمم که اگه

قرار باشه بعدا مشکلی پیش بیاید الان خیلی هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ

روحی برام بهتر و ارزونتره. پس بابا من میخواهم مرد و مردونه با عشقم و نفسم

 و تموم داراییم زندگی کنم. چرا میخواهین ازم بگیرینش . مگه من چه بدی به

شما و یا هر کدوم از بنده های خدا کرده ام که جزای اون تا این حد سخت و

سنگینه . سارینا بخدا جفتمون گناه داریم ها . بخدا من یکی دارم تلف میشم .

میدونم هنوز برات مهمه وضعیتم .(نگو نه که از روز برام روشن تره) . سارینای

عزیزتر از همه چیزم و کسم و خودم ترو خدا به من رحم کن . نمیخواهم مجبور

به برگشتت بکنم . (آخ کاشکی میتونستم به زور برت گردونم و بعد از گذشت

 مدتی میفهمیدی راست میگم و خوشبختت میکنم . ولی حتی اگه به زور بر

 گردونمت به زور که نمیتونم نگه دارمت و صاحب دلت باشم . من سارینای

خودمو میخوام نه سارینایی که بزور پیشم باشه . شونه راست من گرمی محبت

سر اونو میخواهد وگرنه سر زیاده .) من میخواهم تو اونجور که میخواهی زندگی

 کنی . اصلا دلم نمیخواهد یک عمر با من ولی بدون من باشی .تو اونقدر پیش

من عزیزی که حاضرم اگه با صداقت تو چشم هام نگاه کنی و بهم بگی : عزیزم

 دیگه نمیخواهم و یا نمیتونم باهات زندگی کنم . به شرافت امیر المومنین اونقدر

 مرد هستم و دوستت دارم که بخاطرت ازت بگذرم . تو فقط تکلیف منو روشن کن

 سارینا تا بدونم آخر کار مون چی مشه و از بلاتکلیفی در بیام . بعدش حتی اگه

بخواهی همینطوری هم ادامه بدیم حرفی ندارم .یا هر چیز دیگه ای ازم بخواهی

بازم همینطور . لااقل اگه نمیتونی به من برای زندگی اطمینان کنی . برای روشن

 خلاصی از بلاتکلیفیمون بهم اعتماد کن . عزیز دلم 2 الی 3 ساعت وقت بذاری

خیلی بهتره تا این وضعیت ادامه پیدا کنه .میدونم تو معذوریت هایی هم

داری .ولی خوب من چی ؟ خودت چی ؟ حالا زندگی مشترک قشنگمون که از

دست میره هیچی . عزیز بهتر ازجونم بذار مردونگیمو برات حتی با قبول

جداییت ثابت کنم . حالا که نمیخواهی برای زندگی بهم اعتماد کنی . فدات بشم

 بذار همینطوری که تا حالا با همه زن و شوهر ها فرق میکردیم .آخرش هم

همینطور باشه . بذار با هم خیلی قشنگ خداحافظی کنیم . آخه من و تو که از

هم کینه ای نداریم که بخواهد پای دشمنی وسط بیاد .باور کن تصمیم ندارم از

ادامه پیگیری قانونیت منصرفت کنم  .

 

خلاصه امشب شب جمعه بود یادش بخیر . باعث شد من دیونه باز قاطی

 کنم .منو ببخش سارینا جون . فقط جان مرتضی علی باور کن که همه حرف هام

 از صدق دله و اصلا و هیچ وقت قصد گول زدن تو رو ندارم . به خدای احد و واحد

راست میگم. بازم هر تصمیمی بگیری (حتی سرکار گذاشتن من ) بازم خودم

نوکرتم .مهربونم . عزیزدلم .باور کن دلم لک زده برای دیدن روی ماهت و شنیدن

صدای دلنوازت . آخه خداوکیلی حق من و تو از این دنیا اینه ؟ ما دو تا باید

اینطوری بلاتکلیف باشیم . بابا چقدر چک بکشم .بدم دست خودت که اگه دیدی

 بعد از ملاقاتمون همه چیز بدلخواه تو درست نشد بتونی نقد کنی ؟ باور کن

 حاضرم برای اثبات حرفم 100 میلیون هم چک بکشم و همون اولش بدم

 دستت .میگی نه امتحان کن تا باور کنی میخواهم حتما تکلیفمون رو یکسره

کنم .. حالا هر جوری که تو بخواهی .همونو انجام بدم . پس بیا عزیزم دیگه .

من همیشه منتظرتم تا جون دارم . پس بیا و مردونگی کن و بخاطر خدا بذار کاررو

تموم کنم . باور کن بعد از دیدارمون افسوس خواهی خورد که چرا زودتر بهم

اعتماد نکردی .الهی فدات بشم . دیگه صبح شد . البته من که هنوز نمیتونم با

این افکار مشوش بخوابم . جون هر کی دوست داری برام دعا کن که خدا منو

نجات بده و خلاص کنه .که دیگه هیچ چیز نمیخواهم .

 

ازت ممنونم که نامه تو خوندی .تورو قرآن اگه نامه ات رو خوندی (این پیامو )

وحتی نخواستی با من دیدار کنی فقط یک پیام برام بگذار حتی بایک اسم

مستعارکه بفهمم خوندی .ممنون میشم .قسمت دادم ها مدیون نشی .

 

ازت خداحافظی میکنم . و برات آرزوی خوشبختی و سلامتی مینمایم.

 

تا دیدار نهایی بدرود

 

                                        عرشیا ی تو


 نویسنده: بهاره

نظرات دیگران


لیست کل یادداشت های این وبلاگ