سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درد عشق

دوشنبه 85/8/1 ::  ساعت 3:47 صبح


 

سارینا جونم

اصلا دلم نمیخواهد تحت فشار و یا احساسات برخورد کنی . دلم نمیخواهد به کاری مجبور شوی که راضی به آن نیستی . بدان که جو جو تو همیشه همونه که بود و همونطور دوستت خواهد داشت . حتی اگه مطمئن بشوم که مرا دیگر دوست نمیداری باز این رو بدون که بخاطر تو از خودم از همه دنیام میگذرم .حتی ازت بخاطرت میگذرم .ولی فقط خواهش کوچیک دارم و اونم اینه که هیچ وقت نخواه ونذار که نظرم در مورد عوض بشه و به اون عشقی که به هم حداقل اون موقع داشتیم ، شک کنم .، . زنده ام با خاطراتم اینو از من نگیری. به جون خودت سوگند یاد میکنم که عین حقیقتو میگم و به قول هنگامه یا تو یا هیچ کس دیگه .البته بذار اینو اضافه کنم که نظر من بدرد خودم میخوره. مگه نه؟ من در مورد خودم تنها میتونم تصمیم بگیرم(البته متاسفانه ،کاشکی مثل قدیم دوتایی تصمیم نهایی رو میگرفتیم). و نه میتونم و نه دلم میخواهد که تو عزیز دل من هم مثل من فکر کنی و عمل کنی . یادته عزیزم اون موقع ها که زیر یک سقف به هم دیگه تکیه داده بودیم و گاهی که صحبت زندگی کردن تنهایی هر کدوممون (البته اونوقت ها به عقلمون طلاق نمیرسید .فقط مردن رو میگفتیم).میشد . هر دو تامون باگریه و ترس از آینده به آغوش هم پناه می آوردیم و زار زار میگرستیم که به قول شاعر :

هرگز هرگز هرگز بی تو نمیخندم . بی تو هرگز عشقی بر دل نمی بندم.

یادته عزیزم من چقدر ترس و نفرت داشتم از حتی فکر کردن تصاحب حتی شرعی تو توسط کس دیگه ای ؟ بخدا الان هم تنم لرزید از یاد آوریش.و همینطور هم تنفر خودمو از زبانم لال تجدید فراش من بیان میکردم ؟ یادته عزیزم . روزهای خوبی بود .آخه یادته که همیشه میگفتم تو تنها قسمت و سهم من از این دنیای نامرد هستی و حیف و صد افسوس که این دنیای نامرد چشم نداشت تا خوشی منو ببینه و داره به زندگی من وتو چوب حراج میزنه . عزیز تر از همه وجودم میدونی چرا الان اینقدر بقول خودت پیر شده ام و باور کن لاغر تر از قبل ؟ بخدا با خودم خیلی جنگیدم . عزیزم قبلا هم گفتم بهت اگه تو مرا با تمام وجود بخواهی .می دونی که تمام مالم و هستیم و عمرم و آبرو و شرفم و حیثیتم و خلاصه همه چیزم رو با صداقت و عشق تمام به پات میریزم .و حتی خواستم که ثابت هم بکنم ولی خودت شاهد بودی که نشد. و اگه تو منو نخواهی چه میتونم بکنم . حالا گیریم گولت هم بزنم و سرت رو شیره هم بمالم و اصلا بگیم زور زورکی هم تو رو به خونم بیارم . فدای اون چشمات که هنوز فقط مال منه بشم .نمیتونم زورکی دلت رو به خونه ام بیارم . میتونم ؟ پس باید به خاطر عشقی که بهت دارم بهت کمک کنم که راهتو خودت انتخاب کنی و منم اگه صداقتت و راستی تو رو ببینم و با هام صادق باشی . بدون تا آخرش به پات هستم و همه جوری که بخواهی برات انجام میدم و ازت میگذرم تا بتونی به زندگی جدیدی برسی . .

شاید الان که داری افکار منو میخونی :

به من بخندی که حق داری والله بیشتر کسانی که عشق منو به تو فهمیدن شاید بخندن چه کنم دست خودم نیست .همونطور که تو سعی کردی منو فراموش کنی و متاسفانه مثل اینکه داری موفق میشی . من اصلا نتونستم حتی یک درصد هم فراموشت کنم .

یا اینکه حرفمو باور نکنی و بگی کلک میزنم . بی معرفت هر کسی ندونه تو یکی میدونی من چقدر مهربونم و بیشتر و مهمتر از اون چقدر به تو عشق میورزم . از من که داره میگذره . ولی به خدای احد و واحد نمیخواهم تو مثل من تا آخر عمر هدر بشی و تنها بمونی . آخه الان من خودم انتخاب میکنم که اگه تو بری . برای همیشه تنها بمونم . ولی شاید تو نخواهی و نتونی .

فدات بشم حاضرم اگه تو همون سارینای خوب و عاشق من باشی و نه کس دیگه ای تموم دار و ندارم رو بهت بدم بعلاوه حتی اگه بخواهی طلاق . بعدش برای همیشه از جلوی دیده گانت دور میشم .تا منو دیگه نبینی و آزار خاطرات قبلی رو نکشی. منم در اینصورت میرم . میرم یه جایی که هیچ کس منو نشناسه . میرم و تو کنج تنهایی خودم با خاطراتت زندگی رو سپری میکنم و انتظار میکشم . تا رخت بر کنم و از این دیار بی مرام به سرای باقی برم . باور کن دروغ نمیگم(مدیونت باشم اگه دروغ بگم)من حتی یک لحظه بدون تو نمیخواهم زنده باشم . اگه تا الان هم میبینی هستم . هنوز یک نور امیدی میبینم که شاید هنوز منو بخواهی . البته اینو بدون اصلا قصد ندارم تو رو احساساتی کنم و میدونم اگه دل کنده باشی اصلا دیگه برات فرقی نخواهد کرد که من مرده یا زنده باشم . فقط خواستم گوشه ای از حرفمو برات بنویسم تا کمی از عقده دلم باز بشه.

فدات بشم دیگه بهت اصراری نمیکنم که با من تماس بگیر تا حرف آخرمو بشنوی و اینبار بگذاری تا کار را اونطوری که تو میخواهی و میپذیری تمام کنم . آخه دیگه نمیخواهم مجبور به قول دادنی  بشی که نمیخواهی و نمیخواهم بهم  دیگه نه بگی . آخه یادته عزیز دلم تو خیلی کم به من نه میگفتی . بنابر این این دم های شاید آخر رو نمیخواهم جوری بشه تصوراتم نسبت بهت عوض بشه . پس چیزی رو ازت نمیخواهم که نخواهی انجام بدیش. 

فقط اینو میتونم بگم : عزیز دلم اگه منو قابل دونستی و به من و حرفم اعتماد داشتی که میگم قول میدم اینبار تکلیف یکسره میشه و اگه نشد دیگه مزاحمت نمیشم و هر کاری هم بگی میکنم(اینو جلوی همه خوانندگان وبلاگمون دارم قول شرف میدم) . واگه دیدی عشق پاکی که بین مون بود اونقدر ارزششو داره که  آخرین قرار شاید حتی برای خداحافظی رو بذاری و اگه هنوز اون عشق قدیممون و اون ذوقی که تو چشم هر دومون هر دفعه که همدیگه رو میدیدیم بود . برات ارزش داره و یا بهتره بگم اگه واقعا عشقت به من صادق و واقعی بود قبلا . لااقل به خاطر اون عشق نمیگم برای من بمون . چون اگه نخواهی گوش نمیدی به حرفم . فقط میگم اجازه بده .همچنان من وتو همه چیز مون با همه فرق کنه . واگه خدایی نکرده قرار به جدایی  باشه . لااقل فقط یکبار با هم حرف بزنیم و خداحافظی کنیم . خداوکیلی این خواهش خیلی بزرگیه ؟

در هر صورت تا عمر دارم به یادت هستم و با خطراتت میسوزم و میسازم .تا زودتر بمیرم . و بدون تو اون دنیا منتظرت میمونم و تا تو بعد از 100 سال دیگه اش بیایی اونجا .به حضرت حق همه چیز رو میگم و ازش میخواهم اجازه بده . حداقل اونجا با هم زندگی کنیم . باور کن که این تنها خواسته من از خدا برای آخرتم هست . ترو خدا اونجا دیگه همنشینیت رو ازم دریغ نکن . باشه فدات بشم؟؟

 

ای خدا آخه چرا من ؟؟ چرا سارینای من؟؟  مگه ما دوتا آدم های خوش قلب و مهربونی نبودیم .مگه به سایر بنده هات ظلم کرده بودیم که باید اینجوری تقاص پس بدیم . خدایا چرا؟ مگه من بنده ات نیستم . چرا روتو از من برگردوندی . با اینکه تو لا اقل میدونی کهخ نیت من چیه ؛ تو که میدونی من همه حرفها و کار هایی که کردم از روی صداقت و عشق بود .پس چرا خدا جونم ؟ راسته که میگن تو فقط خدای پولدارها هستی و با ما ها کاری نداری؟ خدا جونم الان دیگه کاملا قاطی کردم بذار اینم بپرسم . حضرت حق اینه عدالتت . اینه بنده نوازی و کرامتت .؟ چرا اونهمه آدمهای بد دل و بد جنس و مزاحم مردم با مشکلاتی خیلی بیشتر و بد تر از مشکلات ما راحت دارن با همسرشون زندگی میکنن . اونوقت باید من زندگیمو از دست بدم؟ اونم منی که خودت میدونی دیگه نمیتونم هیچ کس رو اینجوری دوست داشته باشم؟خودت میدونی که قلب من فقط یک جا داشت چرا گذاشتی اون یک جا هم ویران بشه؟ حالا من یک بنده عاصی و گنهکار . تو چرا؟؟؟؟؟ چرا هوای اون آدم هایی که گفتم رو داری و نمیگذاری زندگیشون از هم بپاشه . تو رو به رحمانیتت قسم . آیا زندگی مشترک من از همه اونا بد تر بود؟ پس چرا؟؟؟ حداقل یک دعای منو اجابت کن:

بار الهی تو رو به کرامتت و مردانگیت . تورو به عزتت و اسماء مقدست و تو رو به همه آبرو داران درگاهت قسم میدم نگذار بعد از جدایی احتمالی از سارینا عمرم ادامه پیدا کنه . جان عزیزان درگاهت منو از زجر و نکبت خلاص کن . خداجونم جون خودت راست میگم . دیگه بسمه هر چی از این دنیا کام گرفتم . باور کن حاضرم تو جهنمت باشم ولی اینجا نه . آخه اینجا مجبورم روز های تنهایی و بدون امیدی رو سپری کنم . وببینم که سارینای من زندگی مشترک دیگری رو تشکیل داده(البته به جون خودت سارینا اصلا منظورم این نیست که ازدواج نکنی . این حق تو است.) و مردی دیگر دست در دست تمامی آرزو های من و تمامی سهم من از این دنیای کثیف ، بگذاره . پس یا تکلیف منو خودت معلوم کن و یا منو ببر . باشه. مهربونم؟

خدا جونم بازم باهات حرف خواهم زد. فعلا شب بخیر

                                                                        عرشیا نشاط

 

 

 

 

 

 


 نویسنده: بهاره

نظرات دیگران


لیست کل یادداشت های این وبلاگ