عزیزم ، بهترینم بیا تا با هم و کنار هم نفسی باقی مانده از حیاتمون رو در کنار هم و برای هم بمونیم.
سارینای مهربونم بی تو نشه بمونم
همدل و هم زبونم میخوام برات بمونم
هر دم و هر ثانیه واست غزل بخونم
بگم که همسرونم درد و بلات به جونم
غم اومده به خونم آتیش زده به جونم
سوخته این آشیونم چقد باهاش بمونم؟
گفتی که مهربونم یه عمرپیشت میمونم
چی شد یهویی رفتی درد تو بم نگفتی
چرا نذاشتی یکبار باشم برات فداکار
درد دلت گوش کنم به حرفتم گوش کنم
بداش فراموش کنم خوباش رو تو گوش کنم
باعث رنجت نشم عذاب و دردت نشم
برات چه خوابها دیدم باهات کجا رسیدم؟
تو اینجوری که نیستی اهل کلک تو نیستی
چرا میخواهی عوض شی با غصه هم نفس شی
اهل این حرفها نیستی ماشین و ویلا نیستی
نیاز تو اینا نیست جز معرفت دوا نیست
تو زندگی چی میخوای جز عافیت تو میخوای؟
خودم میام سراغت با اسب شاخدارت
برات میسازم اکنون کلبه ای همچو مجنون
تا توش هم آغوش بشیم زخلق فراموش بشیم
اسیر بد ها نشیم خسته ز فردا نشیم
برات غزل که گفتم به عشقتم می افتم
تا بت بگم عزیزم ز دوریت مریضم
میسپارمت به خدا تا نمونیم ما جدا
بازم سراغم بیا واسم جدایی نخوا
برام دعاها بکن درد دلم وا بکن
سارینای خوبم این شعر بی مزه رو همین الان برات گفتم . ببخشید زیاد قافیه نداره ولی حقیقت که داره
باتشکر از وبلاگ لاو ام